واژههاى عدل و قسط در قرآن مجيد، بيش از پنجاه بار تكرار شده است. از آنجا كه عدل در مقابل ظلم قرار گرفته و معنى ظلم تجاوز به حق است، عدول از تجاوز و بازگشت به آن حق و عدل مىباشد; ولى قسط چون به معنى سهم و نصيب است، دادن نصيب و رعايتحق ديگران و حفظ آن از تبعيض و تنقيص نيز از آن استفاده مىشود.
علم اقتصاد با اين ادعا آغاز مىگردد كه در يك جامعه بزرگ، دستورات اخلاقى نمىتواند تنظيمكننده رفتار اجتماعى افراد و ايجادكننده نظمى قابل پيشبينى باشد، حال آنكه با اصل قراردادن رفتار مبتنى بر نفع شخصى، رفتار اجتماعى افراد، نظمى معين و قابل پيشبينى پيدا مىكند. مضمون علم اقتصاد در واقع، توضيح چگونگى پيدايش ساختار و عملكرد اين نظم است. بنابراين، هر كوششى كه به قصد اصلاح علم اقتصاد، بخواهد دستورات اخلاقى را اصل رفتارى انسانها قرار دهد، در واقع علم اقتصاد را اصلاح نمىكند، بلكه آن را از ريشه نفى مىكند.
اولا: صرف تعقيب نفع شخصى، عملى خلاف موازين اخلاقى نيست، مگر اينكه تابع كانت (1) باشيم.
ثانيا: اين ادعا اشكال اساسى روششناختى و معرفتى دارد. چرا كه جهان علم، و از آن ميان علم اقتصاد، جهان تئورىهاست و طرح تئورىها هم در قالب مدل صورت مىگيرد و ساخت مدل يا به صورت قياسى استيا استقرايى; و هر دو روش، مبتنى بر پيشفرض معرفتشناختى است. آيا به جهان و رويدادهاى اقتصادى با ذهن خالى برخورد مىكنيم يا با ذهن پر؟ بنابر تئورى فانوسى در فلسفه علم، مشاهدات تابع فرضيههاست و مشاهده، توسط نظريه، هدايتشده و آن را پيشفرض مىكند. (2) به عبارت ديگر، همه مشاهدات گرانبار از تئورى، (Theory - Loaden) هستند. پس جهانى كه ما مشاهده مىكنيم مطابق تئورىها و تفسيرهاى تئوريك خود ماست. در مقابل اين نظريه (تئورى فانوسى)، تئورى كشكولى در علم را داريم كه به سابقيت (سابق بودن) مشاهدات بر نظريهها معتقد است.
آيا تئورىها در اقتصاد مبتنى بر روشهاى قياسى نيست و آيا اين انسان اقتصادى عقلايى، مجرد پيشفرض نمىباشد (آيا نمىتوان انسان دكارتى را در چنين انسانى مشاهده كرد، در مقابل انسان پاولوف)؟ اين درست است كه ارزشها و هدفهاى اقتصادى اعلام شده، در تضاد با واقعيات است; ولى اين تضاد باعث نمىشود كه مفاهيم ارزشى نهفته در واژهها را هم فراموش كنيم. بهينگى پارتو را در اقتصاد رفاه در نظر بياوريد; وضعيت اجتماعى را بهينه، به معناى پارتو، مىگويند اگر و تنها اگر فايده هيچ فردى نتواند زياد شود مگر آنكه به نقصان فايده ديگرى منجر گردد. رسيدن به چنين وضع بهينهاى، موفقيتى بسيار محدود به شمار مىرود و به خودى خود، ضامن نتايجشاهكارى نيست. يك وضعيت مىتواند بهينه پارتو باشد، در حالى كه در آن برخى انسانها در فقر كامل به سر برند و بعضى ديگر غرق در تجملات باشند; و نتوان وضع فقرا را بهبود بخشيد مگر آنكه به تجمل اغنيا دست زده شود. بهينگى پارتو مىتواند واقعا حاوى انديشهاى جهنمى باشد. (3)
افزون بر اين، مفاهيم ارزشى بر پنج دسته قابل تقسيماند:
1. مفاهيم ارزشى اخلاقى: خوب، بد، درست، نادرست، بايد، نبايد، وظيفه، مسئوليت، فضيلت، رذيلت.
2. مفاهيم ارزشى حقوقى: عدالت، ظلم، سرقت، مالكيت و....
3. مفاهيم ارزشى دينى و مذهبى: احكام خمسه (وجوب، حرمت، كراهت، استحباب، اباحه) كه به افعال انسان تعلق مىگيرد. حلال و حرام و نجس و پاك كه به اشياء تعلق مىگيرد.
4. مفاهيم ارزشى زيباشناختى; كه در تمامى شاخههاى هنر كاربرد دارند و مهمترين آنها عبارتند از: زيبا، زشت، شكوه، فخامت، باصفا، دلگير، بىروح و....
اين چهار دسته از مفاهيم كم و بيش در اقتصاد دخالت دارند. و اما قسم پنجم، مفاهيم ارزشى اقتصادى است. والتر استيس گفته است نو، كهنه، گران و ارزان مفاهيم ارزشى اقتصادىاند; البته برخى اين مفاهيم را از مفاهيم ارزش زيباشناختى دانستهاند. انصاف اين است كه مفاهيم ارزشى اقتصادى بيش از مواردى است كه استيس مطرح كرده است. اين مفاهيم شامل مفاهيمى هستند كه داراى بار ارزشى (چه مثبت و چه منفى) مىباشند.
دين از سه ناحيه مىتواند در اقتصاد تاثير بگذارد.
1) از طريق مفاهيم; بدين صورت كه مفاهيم پيش فرض شده در مدلها را جابهجا كرده، با طرح انسان اقتصادى خود، الگوهاى مصرف و توليد و توزيع را دگرگون سازد. نظر به اينكه ساخت مدلها در اقتصاد، نوعا به صورت قياسى است، امكان تاثيرگذارى آن به لحاظ معرفتى ممكن مىشود.
2) از طريق نهادها و سازمانهاى اقتصاد; امروزه توضيح و تبيين نظامهاى اقتصادى بر مبناى تاثيرگذارى آنها بر روى نهادها و سازمانها قابل بررسى است. تعميمهاى وبر و تاونى، (Tawney) در باب نقش اصلاح پروتستانى در توسعه سرمايهدارى، مجادلاتى برانگيخته است كه تا به امروز ادامه دارد. (4) به باور وبر، «يكى از عناصر بنيادى روح سرمايهدارى جديد، بلكه همه فرهنگ جديد، يعنى شيوه زندگى عقلانى بر مبناى ايده شغل به عنوان تكليف، [Beruf] ،از روحيه رياضتكشى مسيحيت زاده شد». (5)
درباره مبناى فرهنگى تمدن اسلام نيز تحقيقاتى صورت مىگيرد كه نشان مىدهد چگونه در قرن چهارم هجرى، جهان اسلام با فرهنگ دينى، شاهد تمدن شگرفى گرديد. سازگارى دين و دنيا در اسلام و عقلانيت دينى آن دوران و نقش اقتصاد شهرى و بازار در آن دوره، جاى تحليل دارد. درباره پيشرفت اقتصادى ژاپن، گروهى از تحليلگران، نقش مذهب كنفوسيوس را اساسى مىدانند. چرا كه براساس يك تحليل از مذهب كنفوسيوس «كار گروهى مقدس مىگردد». (6) جامعهشناسان دين، گروههاى دينى فراوانى را در آسيا مطالعه كردهاند تا دريابند كه آيا ميان تاكيد اين گروهها بر اهميت دينى كار و ميان تاكيد پروتستانهاى اوليه شباهتى وجود دارد يا نه! (7)
3) از طريق ارزشها; برخى از اقتصاددانان، اصول موضوعه يك نظام اقتصادى را عدالت اقتصادى، آزادى، مالكيت، حقوق، عوامل توليد و نظام مصرفى ايدهآل ذكر كردهاند. پرواضح است كه اين اصول، بسته به نوع نظام و نحوه نگرش به آن، مىتواند به گونهاى خاص طراحى شود و ارزشى بودن برخى از اين اصول، جاى ترديد ندارد. قبل از پرداختن به موضوع عدالتبه عنوان يك موضوع ارزشى، لازم است مفهوم ارزش به گونهاى مستقل بررسى شود و سپس جايگاه ارزشى نظام اقتصادى اسلام تبيين گردد.
تجربه انسان در زندگى به دو گونه است: تجربه علمى و تجربه ارزشى. تجربه علمى در علوم، مورد بحث قرار مىگيرد. اما در توضيح تجربه ارزشى، متفكران عاجز ماندهاند كه آيا اين هم، مثل علم، واقعيتى را نشان مىدهد يا نه.
در مورد ارزش، اين نزاع وجود دارد كه آيا عينى استيا ذهنى (نزاع عينىگرايان و ذهنىگرايان). عينىگرايان مىگويند گزارهها و جملات ارزشى مثل جملات علمىاند. معمولا ديدگاه اسلامى به نظريه عينىگرايان گرايش پيدا كرده است. به همين دليل ديدگاه اسلامى را ديدگاه رئاليستى نيز ناميدهاند.
اگر در مورد ارزشها مبناى عينىگرايان را قبول كنيم اقتصاد را بايد در چارچوبى طراحى كنيم كه رئاليستى باشد. بايد بگوييم خداوند در چارچوب قواعد اخلاقى عمل مىكند; يعنى همانطور كه كار غيرمنطقى انجام نمىدهد، كار غيراخلاقى نيز از او سرنمىزند و نيز بايد چارچوب عدالت را به عنوان پايه نظام اقتصاد اسلامى طبق الگوى رئاليستى طراحى نمود. اگر قراردادى باشيم اين نظريه در عرف و قراردادها پىجويى خواهد شد، ولى در اقتصاد تاثير چندانى نخواهد گذاشت.
مطابق مبناى رئاليستى، گفته شده است كه احكام و قواعد فقهى تابع ملاكات نفسالامرى هستند; يعنى وراى احكام، واقعيتهايى هستند كه اخلاق را تعيين مىكنند. خلاصه اينكه، اخلاق جعلى نيستبلكه كشفى است; و به عبارتى، اخلاق discovery است نه invention چون رئاليست هستيم ارزشها را عينى مىدانيم.
دين در اخلاق چهار نوع نقش ايفا مىتواند كرد:
1. ممكن است در تعريف مفاهيم اخلاقى (خوب، بد، درست، نادرست، بايد، نبايد، وظيفه، فضيلت و رذيلت) از پيش فرضها و گزارههاى دينى استفاده شود.
2. ممكن است پيش فرضها و گزارههاى دينى موجب اتصاف افعال به محمولات اخلاقى شوند.
3. ممكن است دين در شناسايى مصاديق ارزشهاى اخلاقى آدمى را يارى كند.
4. ممكن است دين ضامن اجراى احكام اخلاقى شود.
در بخش كلام، باب ملاك، منوط به پذيرش حسن و قبح عقلى و عقيده به وجود مصلحت در نفس افعال و در وراى احكام (نه فقط در خود احكام) است. مصلحت و مفسدهاى كه در وراى احكام شرعى نهفته است و موجب صدور احكام شرعى مىشود، همان است كه «علتحكم» نام گرفته است و وجود يا عدم حكم، دايرمدار آن است. اما فوايد و نتايجى كه بر حكم مترتب استيا از حكم انتظار مىرود، از سنخ حكمتحكم است و حكم دايرمدار آن نيست. چرا كه ممكن است از ديد ما چيزى وسيله حصول همان فوايد باشد، اما شارع نخواسته كه با هر وسيلهاى به آن اهداف دستيازد و آن طريق خاص براى او موضوعيت داشته باشد; مانند حكمت امنيت و احترام اموال مشروع اشخاص كه منجر به وسعت معيشت جامعه مىشود و حكمت قواعدى نظير تسليط (الناس مسلطون على اموالهم) و يا قاعده لاضرر و لاضرار و.... برخى از محققان، از اين ملاكات به مقاصد شريعت تعبير نمودهاند. به باور شاطبى در كتاب الموافقات «شرايع تنها براى مصالح عاجل و آجل با هم وضع شده است.» اين نگرش همه معتزليان و مورد پذيرش بيشتر فقيهان متاخر است.
برخلاف رازى كه مىپندارد «احكام و افعال خداوند، هيچ هدفى ندارد و قابل تعليل نيست»، شاطبى با استقراى احكام شريعتبه اين يقين مىرسد كه احكام شريعتبراى مصالح بندگان وضع شده است و اين هدفدارى، در همه تفصيلات و جزئيات شريعت جريان دارد. او مىگويد: «از طريق استقرا روشن شده است كه مقاصد ضرورى پنجتاست; به اين شرح: حفظ دين، حفظ نفس، حفظ نسل، حفظ مال و حفظ عقل.» (8)
بارى در اخلاق، مفهوم تكليف و وظيفه اصل است و بقيه مفاهيم اخلاقى از اينها ناشى مىشود. كانت مىگويد: اول تكليف را مىفهميم بعد ساير مفاهيم را.
مفاهيم اخلاقى به اعتبارى به الزامى (وظيفه، بايد و نبايد) و ارزشى (خوب و بد، درست و نادرست) تقسيم مىشوند. در اينكه كدام گروه اصلىاند و كدام فرعى، اختلاف است. وظيفهگرايان، (deontologists) مىگويند مفاهيم الزامى پايهاند و مفاهيم ارزشى از اينها گرفته مىشوند. كانت نيز بر اين باور است كه اول الزام را عقلا مىفهميم و بعد، مفاهيم ارزشى را به آن نسبت مىدهيم. (9) اما سودگرايان، مثل همه غايتگرايان، (teleogists) ،نظرى عكس نظر كانت دارند. آنها مىگويند اول مفاهيم ارزشى را مىفهميم، بعد مفاهيم الزامى را. مىگويند اگر كارى زياد خوب بود الزامى مىشود. (10)
در ميان مسلمانان، هر دو گروه مزبور هوادار دارند; نظريه كانتبيشتر در ميان اشعريان جارى است كه وظيفهگرا هستند. آنها مىگويند هرچه خدا مىگويد همان عدالت است. اما معتزله، در هماهنگى با غايتگرايان، مىگويند الزام، همان شدت حسن است. به اعتقاد معتزله، ما خودمان عدالت را مىتوانيم بشناسيم. حتى خداوند نيز مقيد است كه در چارچوب عدالت عمل كند. بنابر اين نظريه، دين به آنچه ذهنيت عمومى از عدالت مىفهمد و عادلانه مىداند، توصيه مىكند نه برعكس. در واقع، احكام و قواعد فقهى بايد با ذهنيت عمومى تطبيق بكند. طبق اين ديدگاه، از تفكر كلامى اشعرىگرى به تفكر عقلانى معتزلى كشيده مىشويم; پس عدالتيك بحث فرادينى است. يعنى آنچه را عادلانه هست دين مىگويد و نه اينكه آنچه دين مىگويد عادلانه باشد. به تعبيرى، عدالت در سلسله علل احكام است نه در سلسله معلولات احكام. (11)
تدوين نظام اقتصاد اسلامى با دو مانع معرفتى عمده مواجه است كه ممكن است از اين موانع، چنين استنباط شود كه اقتصاد اسلامى به لحاظ معرفتى ممتنع است. اين دو مانع در قالب دو تقرير، قابل بازشناسى است.
تقرير اول: گفته مىشود اقتصاد اسلامى عبارت است از مجموعه احكام فقهى. اين احكام پراكنده اولا قابليت ندارد كه نظاممند بشود و ثانيا بر فرض كه نظاممند بشود، چون فتاوى معمولا احكام ظاهرى است و اين احكام لزوما مطابق با واقع نيست، هماهنگى خود را در راستاى آن مبانى از دست مىدهد. ثالثا چنين كارى را با فتواى مجتهد واحدى نمىتوان انجام داد و اگر با فتواى مجتهدان متعدد صورت بگيرد (كارى كه شهيد محمدباقر صدر انجام داد و از راه فقه معاملات و حقوق اقتصادى، مبانى را استخراج نمود) حجيتشرعى نخواهد داشت.
به نظر مىرسد كه چهار امر را بايد از همديگر تفكيك نمود: 1. بنيانها يا مبانى نظام اقتصادى 2. نظام اقتصادى 3. حقوق اقتصادى يا به تعبير فقهى، فقه معاملات 4. علم اقتصاد.
از اين تقسيمبندى مىتوان نتيجه گرفت كه فروكاستن اقتصاد اسلامى به مجموعه احكام فقهى در واقع، عدول از چهار قسم به يك قسم حقوق اقتصادى است; در حالى كه اقتصاد اسلامى فقط حقوق اقتصادى نيست، بلكه بنيانها و نظام اقتصادى، كمترين چيزى است كه مىتوان در كنار حقوق اقتصادى مطرح نمود.
در چارچوب فقه معاملات، ممكن است نظامهاى متعددى (مثلا نظام بانكدارى) ساخته شوند كه اگرچه با فقه معاملات سازگارى دارند، با ملاكها و اهداف نظام اسلامى سازگارى نداشته باشند. مثلا فروش اقساطى يا اجاره به شرط تمليك ممكن است از جهت فقهى مشكلى نداشته باشد، ولى مساله سرمايهگذارى، ملاكا همان كاركرد و نتيجه ربا را دارد.
به نظر مىرسد كه علاوه بر فقه و حقوق اسلامى، استخراج مبانى و چارچوبها نيز لازم باشد وگرنه با حفظ ظاهر شرع، از واقع آن دور مىشويم.
تقرير دوم: ممكن است گفته شود كه سخن گفتن از نظام اقتصادى اسلام منوط به اين است كه ابتدا بنيانهايى نظير آزادى، مالكيت، عدالت، حقوق عوامل توليد و مصرف آرمانى را از ديدگاه اسلام برجسته كنيم و آنها را در ارتباطى نظاممند (سيستمى) قرار دهيم تا بتوانيم نظام اقتصادى تدوين نماييم. اين برجسته كردن برخى از مقولهها در دين، به معناى ايدئولوژيك كردن دين است و دين به جامه ايدئولوژى درنمىآيد. البته اين امتناع معرفتى مبتنى بر پيش فرض ديگرى است و آن اينكه دين حداقلهاى لازم را ارائه مىدهد; به عبارت ديگر، دين فقط ارائه دهنده ارزشهاست، نه روشها و نه نظامها. به عبارتى، كسانى معتقدند اينكه دين گفته است عدالتبورزيد، نشان مىدهد كه عدالتيك ارزش است و در هر نظامى محقق شود هدف دين محقق شده است; چه نظام اسلامى باشد، چه سوسياليستى و چه سرمايهدارى. اصولا نظام دينى باشد يا سكولار فرقى نمىكند; مساله اساسى دين حفظ ارزشهاست كه، بنابر فرض، رعايتشده است. بنابراين لازم نيست كه روشها را هم دين تعيين كند. روشها مبتنى بر عقل عام (تجربه و آموزشهاى تاريخى و عقل بشرى) است.
در نقطه مقابل اين نظريه، كسانى معتقدند كه دين نهتنها ارزشها، بلكه روشها را هم ارائه مىدهد; امامت روش تحقق ارزشهاى دينى است. و بر همين مبنا، ولايتفقيه را نه يك بحث درون فقهى، بلكه يك بحث كلامى دانسته، در ذيل امامت تعريف مىكنند. و اگر دين روشها را هم ارائه مىدهد بايد بحث كرد كه آيا دين با يك نظام قابل تعريف استيا با چندين نظام. يعنى آيا وجود نظامهاى دينى مختلف امكانپذير استيا نه؟
بارى كسانى گفتهاند:
با توجه به اينكه ما برنامهريزى و قانونگذارى جهت نيل به ارزشها و اهداف سياسىاقتصادى اسلام را بر عهده دانش حسى و علم تجربى قرار دادهايم، به چه دليل برنامهريزى جهت اهداف روانى را از اين قاعده استثنا مىكنيم. مگر بين روانشناسى فردى و اجتماعى و جامعهشناسى با علم اقتصاد و سياست تفاوت است، كه برخى از آنها حق برنامهريزى براى نيل به ارزشهاى اسلامى را دارا هستند و برخى ديگر فاقد آن مىباشند. پس چارهاى نيست جز اينكه همه احكام اسلامى و از جمله احكام عبادى آن را تابع علوم بشرى قرار دهيم و يا اينكه آرمانها و اهداف دينى را در افقى فراتر از سطح علوم حسى و استقرايى، بلكه برتر از دانش و فهم حصولى مشاهده كنيم و در اين صورت نهتنها احكام عبادى، بلكه مجموعه احكام و مقررات دينى تنها با استعانت از معرفت دينى و با استفاده از كتاب الهى و عترت نبوى قابل فهم و دريافتخواهد بود.
تنها در صورت اخير است كه اشكالهاى گذشته رفع مىشود. زيرا در اين صورت، ضرورت وجود وحى و نياز حتمى انسان به رسالت و نبوت را مىتوانيم اثبات كنيم; اما در صورت اول، با توجه به اشتراك همه در فهم ارزشها و آرمانهاى جامع و كلى از يك طرف و عدم امكان اقامه برهان بر صحت و يا بطلان برخى از آنها از طرف ديگر، نه ضرورتى براى وجود انبياء احساس مىشود و نه دليل منطقى براى صحت راه آنها اقامه مىگردد. (12)
در مقابل، كسانى كه معتقدند دين ارزشها را مىدهد و نه روشها را، تقريرهاى مختلفى ارائه دادهاند. به باور برخى، دين حداقل لازم را ارائه مىدهد و نه حداكثر لازم را: «دين مثل هوا براى زندگى است. برنامهريزى جامهدوزى براى اقامت انسان است و اين، كار دين نيستبلكه كار عقل و علم است.» (13)
به باور اينان، «ايدئولوژى عبارت است از مكتبى سيستماتيزه و سامانيافته كه اركان آن كاملا مشخص شده است; ارزشها و آرمانها را به آدميان مىآموزاند، موضع آنها را در برابر حوادث و سؤالات معين مىكند و راهنماى عمل ايشان قرار مىگيرد.... دين ايدئولوژىشدنى نيست و نهتنها اين امر ممكن نيست كه مطلوب هم نيست». آنان دلايل اين امر را چنين آوردهاند:
1. شارع دين را هيچگاه به صورت يك ايدئولوژى عرضه نكرده است.
2. دين رازآلود و حيرتافكن است. در حالى كه ايدئولوژيك كردن دين، حيرتزدايى، حكمتآفرينى و عمق را از دين مىگيرد.
3. دين جامهاى نيست كه به قامت جامعه خاصى دوخته شود. دين مثل هواست، اما ايدئولوژى مثل قباست.
4. ايدئولوژى تئورى دوران تاسيس است، اما دين تئورى دوران استقرار نيز هست.
5. ايدئولوژىها دين را در سطح شريعت نگاه مىدارند و عمقى را كه عارفان، كاشفان آن بودند مغفول مىنهند.
6. دين مانند رسن و ريسمان و ميزان است و به خودى خود جهتدار نيست، اما ايدئولوژى، دين را جهتدار مىكند. (14)
بنابراين استدلال، چون ما در نظام اقتصادىمان مقولههايى از قبيل آزادى، مالكيت، عدالت اجتماعى و... را برجسته مىكنيم و ارتباط سيستمى (نظاممند) آنها را بررسى مىكنيم، دستبه ايدئولوژى سازى مىزنيم. البته اين يك نحوه نگرش درباره ايدئولوژى است، ولى واقعيت اين است كه اگر مراد از ايدئولوژى، رايى باشد كه بدون دليل پذيرفته شده است، دين نه فقط ايدئولوژيكشدنى است، بلكه اصلا ايدئولوژيك هست. (15)
حال كه استدلال تئورى رقيب را تقويت نموديم، بايد بگوييم كه به نظر ما اين تئورى قابل مناقشه است. اولا نگاه ما نهتنها به دين، بلكه به جهان نيز ايدئولوژيك است. ما با انتظارات خود به سراغ پديدههاى جهان مىرويم; بنابراين نگاه ما گزينشى است و در مورد دين هم ما با انتظارات خاصى رو به دين مىآوريم; چرا كه نيازهايى را در خود احساس مىكنيم كه برطرف شدن آنها را از غير دين انتظار نمىبريم و به عبارتى، دين در جهت رفع اين نيازها بىبديل است. (16)
ما با انتظارات خود به سراغ دين مىرويم و اين انتظارات، متناسب با تيپولوژى (گونهشناسى) روانى و نيازهاى ما شكل مىگيرد; بنابراين ناچار از گزينش هستيم. البته ممكن استشما انتظارات از دين را تصحيح كنيد; اگر انتظارات از دين اقتصادى نيز باشد دستبه سيستمسازى مىزنيم.
محمد باقر صدر، اقتصاددان برجسته اسلامى و مبتكر نظريه نظامها در اسلام، به شكل مدون و مشخص آن در فقه شيعه پرداخته است. از ديدگاه ايشان، استنباط نظام نيازمند عمليات پيچيده اجتهادى است كه علاوه بر مساعى معمول كه در اجتهاد به كار مىرود، نيازمند توجه به اسلام بهعنوان كليتى مشتمل بر عقيده، مفاهيم و احكام ثابت و متغير است.
هركدام از جنبههاى ذكر شده از قوانين و احكام شريعت مبتنى بر مناطات و ملاكات و ميزان مصلحتى است كه در آن، حكم يا قاعده يا نظام در ارتباط با اهداف كلى شريعت، قابل تحصيل است. و از آنجا كه بحثبيشتر در ناحيه احكام معاملى و غيرعبادى (احكام تاسيسى) است، طبعا به دست آوردن ملاكات در اين سه ناحيه به مدد عقل، بناى عقل، عرف و ديگر روشها دور از انتظار نيست.
محمدباقر صدر با طرح مباحث روششناسانه اصولى و مدون در ارائه نحوه انتزاع نظام در فقه اسلامى و بهكارگيرى عملى آن در كشف و استخراج نظام اقتصادى اسلام، مهمترين سهم را در شكلگيرى اين مرحله از فقه شيعه داشته است. «...نظام اقتصادى ايجاد طريقى استبراى تنظيم حيات اقتصادى جامعه بر طبق عدالت. پس نظام، اهداف و ارزشها و خطوط كلى جنبهاى از ابعاد زندگى بشر را تامين مىكند. بهنظر صدر، علاوه بر ادله بيرونى (نظير ادله وجود نياز بشر به دين و ارسال رسل)، ادله دروندينى نيز، مانند احاديثى كه دال بر شمول دين به همه آنچه مردم بدان نياز دارند (حتى ارش خراش پوست) و مانند آن، اين امر را تاييد مىكنند. چراكه طبعا نياز بشر به ثمرات زندگى جمعى و دانستن شيوه تنظيم آن عميقتر و حياتىتر است. ايشان نظامدارى احكام اسلام را چيزى فراتر از صرف ارائه اهداف كلى و ارزشهاى اخلاقى نظام مىداند. چراكه اسلام بسيارى از خطوط كلى و مرزهاى لازم براى تكوين و اجراى يك نظام را نيز ارائه مىكند; از جمله در ناحيه نظام اقتصادى اسلام كه ايشان برخى قواعد و اصول كلى نظام اقتصادى را برمىشمارد.» (17)
براى ترسيم خطوط عام يك نظام، چهار امرى ضرورى دانسته شده است: 1)شناخت جهتگيرى كلى شريعت; 2)فهم هدف نصوص براى احكام ثابت; 3)لحاظ كردن ارزشهاى اجتماعى; و 4) اهدافى كه توسط ولىامر شناخته شده است.
اگر عدالتبا رشد تعارض پيدا كند، از ديدگاه دينى كدام يك را بايد مقدم كرد؟
براى پاسخگويى به اين سؤال بايد روشن شود كه آيا عدالت، به غير از آرمان انسانى، آرمانى دينى نيز هست؟ و اگر رشد، يك آرمان انسانى است آرمانى دينى نيز هست؟ اگر هردو آرمان، دينى باشند چگونگى تقدم يكى بر ديگرى هنگام تعارض مطرح خواهد شد; وگرنه چنانچه يكى از طرفين، آرمانى انسانى باشد به لحاظ دينى، وجهى براى تعارض نمىماند.
بعد از پاسخ به اين سؤال بايد روشن نمود كه رشد چه نسبتى با رفاه دارد و رفاه چه نسبتى با سعادت بشرى پيدا مىكند. آيا رشد لزوما به رفاه منجر مىشود و رفاه لزوما سعادت بشرى را تامين مىنمايد؟ آيا سعادت بشرى هميشه دنيوى و مادى است؟ آيا نمىتوان براى عدالت در مفهوم سعادت مبنايى را جستجو كرد؟
براى روشن شدن پاسخ سؤالات بالا نخست در معناى سعادت و انواع آن بحث مىكنيم و سپس به برخى از ديدگاههاى رايج در ايران اشاره مىنماييم.
بنا بر قرارداد، سعادت را به «بهترين اوضاع و احوال ممكن» تعريف، و آن را به دو قسم «سعادت دنيوى» و «سعادت اخروى» تقسيم مىكنيم. سعادت دنيوى را نيز به نوبه خود به سعادت مادى و سعادت معنوى منقسم مىسازيم.
1. سعادت دنيوى مادى: همان چيزى است كه امروزه از آن به بالاترين سطح (يا معيار) زندگى، (Standard of life or Living) تعبير مىكنند. سطح زندگى شامل امورى است كه به رفاه مىافزايد.
2. سعادت دنيوى معنوى: به معنى برخوردارى از عدالت، آزادى، نظم، امنيت در ساحت جمعى، و رفتار باطن (شامل آرامش، اميد و شادى) در ساحت فردى است.
3. سعادت اخروى: از آن به «رستگارى»، «فلاح»، «نجات»، (Salvation) ، « رهايى»،، ( Liberation) و مانند آن تعبير مىشود.
برخى از متفكران ايرانى بر اين باورند كه هدف دين، سعادت دنيوى مادى نيست; چراكه اولا، هدف دين بالا بردن هرچه بيشتر سطح زندگى، به معناى امروزى و جديد نيست; ثانيا، اگر مواهب و نعمات دنيوى را به خاطر خودشان طلب كنيم نه از اين رو كه مىتوانند مقدمه حصول امر شريفترى باشند يا بدانها از اين چشم بنگريم كه گويى حق ما هستند نه اينكه از سر لطف در اختيار ما نهاده شدهاند و يا نپذيريم كه در ازاى آنها، بايد از خودگذشتگيهايى داشته باشيم، در هريك از اين سه شق، آن مواهب و نعمات تبديل به بتهايى مىشوند كه ما را اسير و برده خود مىكنند و به جاى آنكه تعالى بخشند تدنى مىدهند. چراكه، از نظرگاه دينى، مقدس بودن يا بتبودن يك چيز، به هيچوجه به صورت ظاهرى آن بستگى ندارد، بلكه وابسته استبه نحوه استفادهاى كه از آن مىكنيم و طرز تلقىاى كه از آن داريم.
از اين گذشته، هدف دين را ارتقاى هرچه بيشتر سطح زندگى قلمداد كردن، در واقع يكى از آثار و نتايج كاربرد ديدگاه غير دينى و اين جهانى در باب دين است، و دين را به حد نوعى آرمانگرايى يا ايدئولوژى تنزل مىدهد كه با آرمانگراييها و ايدئولوژىهاى دنيوى در جهت وصول به هدف واحدى، كه همان رفاه نوع بشر است، رقابت دارد و مسابقه مىدهد. هم از اينروست كه، بدون مبالغه، مىتوان گفت امروزه غالبا هدف دين چيزى در حد تحقق كامل آرمانهاى يك دولترفاه، (Welfare-state) تصور مىشود. به نظر مىرسد كه همه آرمانگراييها و ايدئولوژىهاى غيردينى نيك مىدانند كه دينى كه هدفش تامين رفاه انسانها تلقى شود فلسفه وجودى خود را از دست داده است و در مواجهه با آنها، لامحالة، طعم تلخ شكست را خواهد چشيد. (18)
متفكر ديگرى چنين مىنويسد:
دانش و لزوم توسعه، نه در كتاب و سنت مبدا دارد و نه در علوم اسلامى كه بعدا به وجود آمده است. توسعه يك هدف اجتماعى است كه مردم يك جامعه با ارادههاى آزاد خود آن را دنبال مىكنند (واضح است كه براى جامعههاى جديد امروزى توسعه يك موضوع اجتنابناپذير گرديده است) و دانش آن را نيز خود به وجود مىآورند يا از جوامع توسعه يافته مىگيرند.
دخالت كتاب و سنت در توسعه جامعههاى مسلمان تنها در اين مساله است كه هدفهاى ارزشى نهايى توسعه نمىتواند مغاير با اصول ارزشى نهايى كتاب و سنتباشد... علاوه بر ارزشهاى نهايى، حلال و حرام فقهى مىتواند پارهاى از چگونگىهاى ساختار توسعه را به سوى شكلگيرى خاصى هدايت كند. (19)
لازم به تذكر نيست كه رشدى كه با عدالت در تعارض قرار مىگيرد رشد به معناى Growth است كه يك امر كمى است و در اصطلاح اقتصادى، بالا رفتن GNP (توليد ناخالص ملى) را مىگويند و عدالت را در درون توسعه، (Development) كه يك امر كيفى است، قرار مىدهيم. بنابراين، اندكى تسامح در بعضى مواقع ديده مىشود.
بارى! اولا، عدالت علاوه بر اينكه آرمانى انسانى است، آرمانى دينى هم هست; ثانيا، عدالتبه لحاظ وجودى، يكى از نيازهاى بىبديل بشرى است كه فقط توسط دين عرضه مىشود; ثالثا، عدالت آرامشآفرين هم هست، ولى رفاه لزوما چنين نقشى را ايفا نمىكند; رابعا تاكيد متون دينى بر عدالتبه قدرى واضح و روشن است كه جاى ترديدى بر تقدم آن بر ديگر ارزشها، از جمله رشد، نمىماند. قرآن مىفرمايد: «اعدلوا هو اقرب للتقوى»; عدالتبورزيد كه به تقوا نزديكتر است. به لحاظ ادبى حذف متعلق، افاده عموم مىكند. يعنى در تمامى زمينهها عدالتبورزيد. برخى نيز بر اين باورند كه عدالتبه طور مستقل مىتواند مبنايى براى فقه بوده باشد. (20)
اسلام و قرآن يك سلسله ارزشداورى درباره انسان و دنيا و آخرت و ارتباطات چهارگانه انسان (با خدا، با طبيعت، با انسانهاى ديگر و با خودش) كرده است كه اين ارزشداوريها در شكلدهى به اقتصاد اثر گذاشته است.
1. زندگى اين جهانى غايت نيست، بلكه ابزارى براى زندگى پس از مرگ است. به عبارتى، ديدگاه اسلام به دنيا آلى است نه غايى.
2. زشتشمردن تكاثر و تفاخر: نفس مال داشتن اگر هم مذموم نباشد، دستكم مستحسن نيست.
3. درآمد حاصل از كار انسان به صرف اينكه حاصل كار انسان است، حق او نيست: فى اموالهم حق للسائل والمحروم.
4. جمع مال و حب مال، ارزش منفى به شمار رود.
5. اساسا قرآن مالكيتشخصى را داراى ارزش مىداند.
6. قرآن ازدياد ثروت را جز از طريق به جريان انداختن ثروت، مذموم مىداند. صرف پول داشتن ارزشافزا نيست. شايد فلسفه تحريم ربا همين امر باشد.
7. تجمل مذموم است. تجمل به معنى فراهم نمودن اسباب و وسايل زندگى، بيش از حد ضرورت است. ملاك تجمل عرف است.
8. اسراف و تبذير حرام است. اسراف، بيش از حد مصرف كردن است، ولى تبذير مصرفنشدهها را دور ريختن است. ريشه تبذير از بذر به معناى ريختوپاش است. به عبارتى، اسلام با توليد انبوه، مصرف انبوه مخالف است. قرآن مىفرمايد: ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين. كلوا واشربوا ولاتسرفوا. [درباره اسراف: اعراف31، انعام141، يونس12 و83، طه124، انبياء9، شعراء151 و152، زخرف5; درباره تبذير: اسرى26 و27].
9. احكام ارزشى قرآن كه در توليد، توزيع و مصرف ثروت اعمال مىگردد. معامله اشياء ممنوعه: انواع قاچاق، خريد و فروش مواد مخذر، مشروبات الكلى و بهطور كلى محرمات (مائده 90و91)، زياد كردن وزن در وقت فروش و كم كردن آن به وقتخريد، (ربا: پول بيتالمال را با بهرههاى سنگين قرض دادن، وام، رباى مضاعف، انواع ديگر ربا) فروش زن به عنوان جنس (با استفاده از تن زن و مرد، مالاندوزى كردن از قبيل فيلمهاى جنسى و بركشيدن خود به سلسله مراتب اجتماعى از طريق زن) انحصار بازيهاى تجارتى (بالا بردن يك شبه قيمت كالاها، بالا بردن نرخ ارز كشورها): «ولاتاكلوا اموالكم بينكم بالباطل»; ثروت را بيهوده در ميان خود به جريان نيندازيد.
10. تقدم مصالح جمع بر فرد به هنگام تعارض. تقدم جمع بر فرد به سهگونه و از سه منظر قابل تصور است: روانشناختى، هستىشناختى و جامعهشناختى.
11. اسلام پايين آوردن ارزش كار ديگران را درست نمىداند. همچون كاستن از ارزش پول (در گذشته از عيار آن مىدزديدند و امروزه با استفاده از قدرت سياسى از قدرت خريد آن كم مىكنند)، استفاده از عسرت و تنگدستى براى چپاول بينوايان (بقره280)، استفاده از جهل ديگران و تصاحب اموال آنان (اعراف 199)، مجبور كردن افراد به خريد يا فروش (تجارت بدون رضايت) (نساء29)، از بين بردن و يا محدود كردن امكانات كار ديگران با استفاده از نفوذ و قدرت، برداشت از مزد و حقوق كارگران و كارمندان زيردست.
واژههاى عدل و قسط در قرآن مجيد، بيش از پنجاه بار تكرار شده است. از آنجا كه عدل در مقابل ظلم قرار گرفته و معنى ظلم تجاوز به حق است، عدول از تجاوز و بازگشتبه آن حق و عدل مىباشد; ولى قسط چون به معنى سهم و نصيب است، دادن نصيب و رعايتحق ديگران و حفظ آن از تبعيض و تنقيص نيز از آن استفاده مىشود. (21) در هر صورت، دالتسنتخدا در تكوين جهان آفرينش و استوارترين بنياد و سنت او در تشريع است.
ممنوعيت درآمدهاى غيرمنطقى در اموال
«يا ايها الذين امنوا لاتاكلوا اموالكم بينكم بالباطل الا ان تكون تجارة عن تراض»; اى اهل ايمان! مال يكديگر را به ناحق مخوريد مگر آنكه تجارتى از روى رضا و رغبت كرده باشيد. (نساء29 و نيز بنگريد به بقره188، نساء160 و161، توبه34)
ممنوعيتخارج كردن نقدينه از جريان در شرايط عادى
«والذين يكنزون الذهب والفضة ولاينفقونها فى سبيلالله فبشرهم بعذاب اليم»; و كسانى كه طلا و نقره را گنجينه كرده، در راه خدا انفاق نكنند به عذابى دردناك مژده بده. (توبه34)
ممنوعيت انحصار و تمركز اموال
«ماافاءالله على رسوله من اهل القرى فلله وللرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين وابنسبيل كى لايكون دولة بين الاغنياء منكم»; و آنچه خدا از اموال كافران از اهل ديار به رسول خدا بازگردانده، متعلق به خدا و رسول و خويشاوندان رسول و يتيمان و فقيران و رهگذران است. اين حكم براى آن است كه غنايم و درآمدها بين ثروتمندان شما محدود نگردد.
هرچند مورد آيه در بازگرداندن اموال «فيئ» به اهلش مىباشد، ولى تعليلى بر آن شده است كه آن علت منصوص را قابل تعميم مىگرداند و تسرى حكم در موارد منصوص العلة، مورد اتفاق اهل نظر است. از اين رو، از مفاد اين آيه استفاده مىشود كه در حاكميت اسلامى نبايد انحصارات به وجود آيد و عده خاصى از مردم توليد، توزيع يا مصرف را، با وجود داوطلبان ديگر، به خود اختصاص دهند.
برخى از مفسران، محدوديت مالكيتخصوصى را نيز از اين آيه استنباط كردهاند. (22)
ممنوعيت اسراف و تبذير
(انعام141، اعراف31، فرقان67).
«كلوا و اشربوا و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين».
ممنوعيتبخس يا از ارزش انداختن ظالمانه اموال
(اعراف 85، هود85، شعرا182 و 183).
ممنوعيتسپردن اموال به دست افراد سفيه و خودكامه نابخرد
(نساء5). «و لا تؤتوا السفهاء اموالكم التى جعل الله لكم قياما و ارزقوهم فيها و اكسوهم و قولوا لهم قولا معروفا».
اموالى كه خدا قوام زندگى شما را به آن مقرر داشته استبه تصرف سفيهان مدهيد و از مالشان نفقه و لباس به آنها بدهيد و به گفتار خوش، آنها را خرسند كنيد.
رعايتحالات عسر و حرج و اضطرار
(بقره 173، 185، 280 و 286، مائده3و6، انعام 119، اعراف 157، توبه91، نحل115، حج78، تور61، فتح17).
ممنوعيت اضرار به ديگران
(بقره231، 233، 282 و107، طلاق6)
1. كسانى كه پيرو كانت نيستند، مىگويند: انسان فطرتا حب ذات دارد. حب ذات، صيانت ذات مىآورد; و از اين رو جلب نفع و دفع ضرر لازم مىآيد. تا جايى كه جلب نفع و دفع ضرر شما به ديگران آسيب نرساند كار غير اخلاقى انجام نمىدهيد.
10. در اينكه اخلاق دينى به كداميك از نظريات وظيفهگرايان يا نتيجهگرايان يا فضيلتمداران نزديك است، بحثهاى زيادى شده است كه از ذكر آن صرفنظر مىكنيم. مىتوان گفت كه فلسفه اخلاق ارسطويى كه فضيلتمدار است، فلسفه اخلاق كانتى كه وظيفهگراست و انواع ديگر كه غايتگرا و يا نتيجهگرا هستند، كه در اين ميان سودگرايى از قرن نوزدهم بيشتر در غرب نفوذ داشته است. در نخستين ثلث قرن بيستم، فلسفه اخلاق در غرب بيشتر تحتسلطه مناقشه بين سودگرايان و كانتىها بود در حالى كه در سىسال اخير فلسفه اخلاق ارسطويى احيا شد.
11. بنگريد به: مرتضى مطهرى، بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى، انتشارات صدرا، ص14.
12. آيةالله عبدالله جوادى آملى، شريعت در آينه معرفت، مركز نشر فرهنگى رجاء، ص239.
13. عبدالكريم سروش، مدارا و مديريت، ص259-256.
14. عبدالكريم سروش، فربهتر از ايدئولوژى، ص130-125. شايان ذكر است كه در ايران، دكتر على شريعتى از جمله كسانى بود كه دين را به گونه ايدئولوژيك ارائه مىنمود.
15. معمولا ايده به رايى مىگويند كه دليل قانعكننده بر آن داريم و ايدئولوژى به رايى مىگويند كه دليل عقلائى بر آن نتوان آورد و آن را بدون دليل پذيرفتهايم. برخى از متالهان بر اين باورند كه همه ايدهها، ايدئولوژى هستند. لازم به گفتن نيست كه بحث ايدئولوژى در ناحيه دليل است نه مدعا. مىتوان از قوت دليل، درستى مدعا را نتيجه گرفت، ولى از ضعف دليل نادرستى مدعا را نمىتوان نتيجه گرفت. همچنين از درستى مدعا نمىشود قوت دليل را نتيجه گرفت، ولى از نادرستى مدعا مىشود ضعف دليل را نتيجه گرفت.
17. بنگريد به: اقتصادنا، المدرسة الاسلامية، الاسلام يقود الحياة; و نيز به مقاله محمدباقر صدر تحت عنوان «من فقه النص الى فقه النظر» كه به نحو گستردهاى وارد فقه نظريات شده است.
18. مصطفى ملكيان، «اقتراح انتظار بشر از دين»، مجله نقدونظر، سال دوم، شماره دوم، ص56 و57.
19. محمد مجتهد شبسترى، «سه گونه دانش در سه قلمرو»، نقدونظر، سال دوم، شماره اول، ص300.
20. بنگريد به مجله نقدونظر، سال دوم، شماره اول.
21. ر.ك: قاموس فيروزآبادى، مفردات راغب، اقرب الموارد.
22. سيد قطب، فى ظلال القرآن، 28/37.
2. آلن. ف. چالمرز، چيستى علم درآمدى بر مكاتب علمشناسى فلسفى، ترجمه سعيد زيباكلام، ص51 و نيز بنگريد به: پوپر، كشكول و فانوس: دو نظريه پيرامون معرفت، چاپ شده در: علم چيست؟ فلسفه چيست؟ نوشته عبدالكريم سروش، مؤسسه فرهنگى صراط، چاپ دهم، 1368، ص229.
3. آمار تياسن، اخلاق و اقتصاد، ترجمه حسن فشاركى، نشر شيرازه، 1377، ص36.
4. بنگريد به: ماكس وبر، اخلاق پروتستانى و روح سرمايهدارى، ترجمه عبدالكريم رشيديان و پريسا منوچهر كاشانى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1373; موريشيما، «كنفوسيوس و سرمايهدارى»، پيام، فروردين68، به نقل از كتاب چرا ژاپن موفق شد؟
5. وبر، همان، ص189.
6. بنگريد به: مجون ليونيگستون جومور و فيليشيا اولد فادر، شناخت ژاپن، ج1، ترجمه احمد بيرشك، تهران، انتشارات خوارزمى، 1375، ص275.
7. بنگريد به مقاله:
8. شاطبى، الموافقات، القسم الثالث من الموافقات، كتاب المقاصد، ص8.
9. مجموعه احكام و تعاليم دين و مذهب به سه قسم عمده قابل تقسيم است. 1تعاليم ناظر به واقع (است و هست و نيست) 2تعاليم ناظر به ارزشهاى اخلاقى 3تعاليم ناظر به ارزشهاى تعبدى. احكام اخلاقى براى تنظيم ارتباطات چهارگانه انسان به كار مىآيد. (رابطه انسان با خدا، با خودش، با طبيعت و با ديگران).